3 ماهگی دخترکم
خاله ریحانه ک تازه از مدرسه برگشته و بدو بدو با لباس ورزش اومده پیش قند عسل
و اما ماجرای پستونک دخترکم:
مامان برات بگه که دخترکم شما شیر که میخوردی همونجا خوابت میبرد و تا میخواستم بزارمت زمین بیدار میشدی این شد ک تصمیم گرفتیم پستونک بدیم به شما . ی دونه خریدم و گذاشتمم دهنت اما شما نمیتونستی مک بزنی درست و دوستش نداشتی رفتیم و هر مدل پستونکی که بود برات خردیدم تا اخر اینی ک تو تصویر میبینی و گرفتی و انقدر زمخت و بزرگ بود ک تمام صورتت رو گرفته بود و بابا علیرضا هم یه قیچی برداشت و اطرافش رو چید ک کوچکتر بشه ولی خیلی داغون شد و جالب اینکه اصلا گیر نمومد مدلش خلاصه بعد از کلی گشتن و اینور و اونور رفتن تونستم یکی دیگه تو همون مایه ها پیدا کنم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی