پرنا عسلیپرنا عسلی، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تقدیم به دخترکم پرنا

یکی بود یکی نبود تا چهار سال پیش بابا و مامان مهربونی توی یک خونه ی زیبا پر از عشق و صمیمیت زندگی می کردند اونا ک زندگی عاشقانشونو چند سالی می شد شروع کرده بودند همه چیز توی زندگیشون داشتند فقط جای یک فرشته مثل من خالی بود یک روز که دل دوتاشون گرفته بود از ته قلبشون از خدا خواستن یکی از فرشته های کوچولوی زیباشو براشون زمینی کنه تا قدمای مخملیش شادیشونو تکمیل کنه . خدا جونم که خیلی مهربونه نخواست تا دوتا مرغ عشق غمگین باشن پس منو انتخاب کرد که زمینی بشم و برم تو دل مامانی مهربونم بعد از نه ماه انتظار بالاخره من پا به دنیای خاکی گذاشتم و در تاریخ بیست و نهم مهر ماه 1392 از دل مامانی بیرون اومدم و شدم همه چیز مامان آزاده و بابا علیرضا .و اینطوری بود که شدم

                                                                   پرنا اجابت یک دعا

 

مادرانه

عسلم ، سه ماهگیت مبارک

دختر نازم سه ماه از اومدنت میگذره و من هر روز از روز قبل بیشتر عاشق و سرشار  از شادی میشم خدارو شکر می کنم ک هستی و به عشقت نفس می کشم . تو بزرگ می شوی و من پیر میشوم می خواهم تا همیشه کنارت باشم و لحظه لحظا هایمان را با هم سپری کنیم میخواهم مادرانه هایم را تقدیمت کنم و ذره ذره وجودم را با دم و بازدمت پر کنم . سه ماهگیت مبارک فرشته ناز من.   ماهگیت مبارک         ...
29 دی 1392

3 ماهگی دخترکم

خاله ریحانه ک تازه از مدرسه برگشته و بدو بدو با لباس ورزش اومده پیش قند عسل   و اما ماجرای پستونک دخترکم : مامان برات بگه که دخترکم شما شیر که  میخوردی همونجا خوابت میبرد و تا میخواستم بزارمت زمین بیدار میشدی این شد ک تصمیم گرفتیم پستونک بدیم به شما . ی دونه خریدم و گذاشتمم دهنت اما شما نمیتونستی مک بزنی درست و دوستش نداشتی رفتیم و هر مدل پستونکی که بود برات خردیدم تا اخر اینی ک تو تصویر میبینی و گرفتی و انقدر زمخت و بزرگ بود ک تمام صورتت رو گرفته بود و بابا علیرضا هم یه قیچی برداشت و اطرافش رو چید ک کوچکتر بشه ولی خیلی داغون شد و جالب اینکه اصلا گیر نمومد مدلش خلاصه بعد از کلی گشتن و اینور و اونور رفتن تون...
14 دی 1392

دو ماهگی نازکم

دخترکم پرنا ، فرشته زییای من الان دو ماه از اومدنت گذشته و من و بابا علیرضا مرحله جدیدی از  زندگیمون رو تجربه می کنیم و و خوشحالیم بخاطر بودنت در کنارمون و چقدر لذت بخشه این لحظات ک دستای کوچک تو دستمامه و میتونم بغلت کنم ببوسم و عاشقانه بخندیم . ممنونم که هستی تمام زندگی من .     برا دو ماهگی رفتیم واکسن زدن من خیلی استرس داشتم و نگران بودم و نتونستم بیام داخل  بابا علیرضا و مامان جون بردنت من پشت در ایستادم . ...
29 آذر 1392

یک ماهگی پرنا

اولین حمام پرنا 1 آبان 1392     شیر خوردن دخترکم با قاشق با شیشه نمیتونستی تو گلوت میپرید مامان جون ، بخاطر همین اولاش مجبور شدیم با قاشق میدادیم تا کم کم عادت کردی مک بزنی شیشه رو ...
6 آبان 1392

همه اومدن دیدن من و نازدونه

فردای زایمان من و نازدونه و بابا علیرضا تو بیمارستان اینم مامان جون و خاله نوشین و مامان آزاده -بیمارستان   و اینم خاله ریحانه و یسنا که خیلی خیلی منتظرت بودن و لحظه شماری می کردن واسه اومدنت .اینجا هم یواشکی اومدن بالا تو اتاق دیدنت پرنای قشنگ من و بابایی اون پشت هم بابا حاجی نشسته     ...
30 مهر 1392

تولدت مبارک گلکم

دختر عزیزم سلام می دونم که داری خودتو آماده می کنی که به این دنیا پا بگذاری. گل مامان دلم برات تنگ شده و تنگ میشه.راستش 9 ماه شب و روز با هم بودیم هر روز با تکونهای تو از خواب بیدار می شوم و شب هم به عشق اینکه یک روز دیگه به لحظه دیدنت نزدیک شده می خوابم. این روزها حس عجیبی دارم حس دیدن تو و حس اینکه بعداز به دنیا آمدن تو دیگه توی وجودم نیستی، این روزها همه تکانهای تو یه دنیا برام لذت داره و می دونم خاطره یا تجربه ای است که بعدا نیست حتی اگر دلم هم برای این روز ها تنگ بشه نمی تونم این لحظات را دوباره داشته باشم. پاره تنم روزی که تصمیم به باردای گرفتم و از خدا خواستم که یکی از فرشته هاشو به من هدیه کنه توکل کردم به خدا  خودت می ...
29 مهر 1392
1